❋♫◄๑۩۞۩๑ قـَــشَـــنـــگـــــ✿ـــــ ๑۩۞۩๑►♫❋اینجا ؛ جایی برای گفتن آرزو ها ؛ دردها ؛ اشک ها و لبخند هام ؛ اینجا برا من حکم همون چاه رو داره برا... اینجا همدم تنهایی منه ؛ اینجا مثل دفتر خاطراته برام. |
تقدیم به تو... که این بار که آمدی قبل از رسیدنت دیوانه شدم... بادی که چادرت را به رقص در آورده بود... دل و دینم به باد برد... زود تر از آنکه جام چشمانت سیرابم کنند...
باتو هستم ای غریبه، آشنایم میشوی؟ آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟ من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ... مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟ روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟ من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟ ای غریبه با شکوه و دلخوشی همسرای خنده های باصفایم میشوی؟ بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟
می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند !!!
از همان ابتدا دروغ گفتند
مگر نگفتند که " من" و " تو" ،
"ما" می شویم؟
پس چرا حالا " من" این قدر تنهاست...
دلتنگم... دلتنگ روزهای با هم بودنمان ... دلتنگ تو... دلتنگ من... دلتنگ لبخندهایمان! دلتنگ همه چیزهایی که از آن ِ من و تو بود...!حیف که بود...! دلتنگ صدایی هستم که هربار مرا به نام صدا می زد و چشم هایی که هر بار خیره به من می ماند. دلتنگ دست هایی هستم که نوازشگرم بود وشانه هایی که تکیه گاه دلتنگیم...! دلتنگم... دلتنگ ِتو...! اما امروز نه دستی هست که نوازشم کند و نه شانه ای که تکیه گاهی باشد برای دلتنگیَم...! امروز نه دستانت را دارم ،نه نگاهت را،نه شانه هایت را ...! امروز عجیب دلتنگم و تو نیستی... امروز می خواهمت و تو نیستی... امروز چشم هایم تو را می خواهد ، لب هایم نام تو را فریاد می زند و دستانم عجیب دلتنگ لمس ِ دست های گرم توست... دلتنگم ... دلتنگ ِ همه ی روزهایی که تو را داشتم...! دلتنگ ِ همه ی روز هایی که تو مرا داشتی...! امروز اما عجیب دلتنگتم و تو نیستی... امروز تو دلتنگ ِ کیستی...؟ چشم هایت به کدامین سوست...؟ کدام دست دستانت را می فشارد ؟ کدام قلب خانه ی توست...؟ امروز شانه هایت پناه ِ کدامین دل ِ دلتنگ است...!؟!!!؟!
تنهای تنها
نه! وصل ممکن نیست...
اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .
دوستم نداشت دروغ ميگفت هر بار که بسراغم می آمد با گريه ميگفتم راستش را بگو اگر مهر بديگری داری ترا می بخشم .
دیروز به دیدنم آمده بودی با یه دسته گل سرخ ،
میخوام یه اعتراف کنم یه گل ازش گرفتم وقتی که من با تو بودم دست اونو گرفتم وقتی باهاش حرف میزدم اسیر خنده هاش شدم نمیدونم چی شد که من اینجوری عاشقش شدم ببخش اگه باید برم از یاد و از تو خاطرت انقد دیگه گریه نکن برات بمیره عاشقت بسه دیگه گریه نکن الهی من بمیرم ببخش اگه باید برم دست اونو بگیرم.. ببخش اگه رفتم و دیگه پیش تو نموندم منی که شعر عاشقی رو واسه تو میخوندم خیلی دلم گرفته و میخوام برام دعا کنی منم دیگه دارم میرم باید باهام وداع کنی خدا نگهدارت باشه درد تورو خوب میدونم جشن عروسیمون بیای خداحافظ مهربونم
(سایه بونه شب)
دیدی که سخت نیست تنها بدون من...؟
تلخی این جدایی رو با گریه بدترش نکن
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود. عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند. تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ...!
|
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |