❋♫◄๑۩۞۩๑ قـَــشَـــنـــگـــــ✿ـــــ ๑۩۞۩๑►♫❋

اینجا ؛ جایی برای گفتن آرزو ها ؛ دردها ؛ اشک ها و لبخند هام ؛ اینجا برا من حکم همون چاه رو داره برا... اینجا همدم تنهایی منه ؛ اینجا مثل دفتر خاطراته برام.

من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب

تازگی می گویند

که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود

 

 

[ چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,

] [ 11:16 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

باتو هستم ای غریبه،

آشنایم میشوی؟

آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟

من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...

مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟

روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟

من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟

ای غریبه با شکوه و دلخوشی همسرای خنده های باصفایم میشوی؟

بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟

 

 

 

[ چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:,

] [ 13:1 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

چه خبر از دل تو ؟

[ چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:,

] [ 12:59 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

این روزها

هر جا که پا میذارم


با خودم تنهایی می شینمو


جای خالیتو که حس می کنم


همه رو شکل تو می بینم

 

 

 

 

[ چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:,

] [ 12:50 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

از همان ابتدا دروغ گفتند

 

 
 

 مگر نگفتند که " من" و " تو" ،

 

 
 

 "ما" می شویم؟

 

 


پس چرا حالا " من
" این قدر تنهاست...

 
 از کی " تو" اینقدر سنگ دل شد؟

اصلا این " او" را که بازی داد؟
 
 که آمد و " تو" را با خود برد
 
 و شدید " ما"!

می بینی قصه ی عشقمان را!

فاتحه ی دستور زبان را خوانده است

 


[ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,

] [ 11:45 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

[ شنبه 1 تير 1392برچسب:,

] [ 21:51 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

[ شنبه 1 تير 1392برچسب:,

] [ 21:50 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

دلتنگم...

دلتنگ روزهای با هم بودنمان ...

دلتنگ تو...

دلتنگ من...

دلتنگ لبخندهایمان!

دلتنگ همه چیزهایی که از آن ِ من و تو بود...!حیف که بود...!

دلتنگ صدایی هستم که هربار مرا به نام صدا می زد و چشم هایی که هر بار خیره به  من می ماند.

دلتنگ دست هایی هستم که نوازشگرم بود وشانه هایی که تکیه گاه دلتنگیم...!

دلتنگم...

دلتنگ ِتو...!

اما امروز نه دستی هست که نوازشم کند و نه شانه ای که تکیه گاهی باشد برای دلتنگیَم...!

امروز نه دستانت را دارم ،نه نگاهت را،نه شانه هایت را ...!

امروز عجیب دلتنگم و تو نیستی...

امروز می خواهمت و تو نیستی...

امروز چشم هایم تو را می خواهد ، لب هایم نام تو را فریاد می زند و دستانم عجیب دلتنگ لمس ِ دست های گرم توست...

دلتنگم ...

دلتنگ ِ همه ی روزهایی که تو را داشتم...!

دلتنگ ِ همه ی روز هایی که تو مرا داشتی...!

امروز اما عجیب دلتنگتم و تو نیستی...

امروز تو دلتنگ ِ کیستی...؟

چشم هایت به کدامین سوست...؟

کدام دست دستانت را می فشارد ؟

کدام قلب خانه ی توست...؟

                  امروز شانه هایت پناه ِ کدامین دل ِ دلتنگ است...!؟!!!؟!

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:35 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

نه! وصل ممکن نیست...

همیشه فاصله ای هست

اگرچه منحنی آب، بالش خوبی ست

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله ای هست

دچار باید بود

و گرنه،

زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد

و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست

...و عشق صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

نه!!

 



صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ،

می شوند کدر...

همیشه عاشق تنهاست!...

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:23 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن ، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .

پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  

مادر گفت : 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم

 

تولدت مبارک...!   

 

 

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت.

وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ، 

 

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود ...

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:11 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]


دوستم نداشت دروغ ميگفت

هر بار که بسراغم می آمد با گريه ميگفتم راستش را بگو اگر مهر بديگری داری ترا می بخشم .

و بار خنده ای ميکرد و ميگفت جز تو مهر بکسی
ندارم. تا اينکه يکروز با گريه بسراغم آمد . گفت مرا ببخش بتو دروغ گفتم . دل بديگری دارم.

خنده تلخی کردم و گفتم من هم بتو دروغ گفتم


ترا نمی
بخشم !!!!!

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 20:6 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

دیروز به دیدنم آمده بودی با یه دسته گل سرخ ،

نگاهی مهربان، همان نگاهی که سالها آرزویش را داشتم

و تو از من دریغ می کردی،

گریه کردی و گفتی دلم برایت تنگ شده است

و من فقط نگاهت کردم

وقتی رفتی اشکهایت سنگ قبرم را خیس کرده بود

 

 


 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:45 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

پدر دخترک پنج ساله اش را تشر زده بود که چرا کاغذ کادویی طلایی گران قیمتش را خراب کرده .

مخارجش زیاد بود و هزینه های زندگی کلافه اش می کرد .

اما وقتی که دخترک جعبه کادو پیچ شده را به او داد از رفتار تندش پشیمان شد .

جعبه را باز کرد اما وقتی چیزی درون آن نیافت با عصبانیت گفت ،

هنوز نمی دانی وقتی هدیه ای به کسی میدهی انتظار دارد که چیزی درون آن باشد

 

اشک در چشمان دخترک حلقه زد و با بغض گفت :

 

اما پدر جعبه که خالی نیست پر از بوسه های من است

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:35 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

دیدی که سخت نیست تنها بدون من...؟



دیدی که صبح می شوند،شبها بدون من؟



این نیض زندگی بی وقفه می زند



فرقی نمی کند با من یا بدون من



دیروز اگرچه سخت،امروز هم گذشت



طوری نمی شود فردا بدون من



گاهی گرفته ام.....!



این جا بدون تو.....!



حالت چگونه است



آنجا بدون من...؟

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:23 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

تلخی این جدایی رو با گریه بدترش نکن
ما که شکسته دلمون تو دیگه پرپرش نکن
من که دلم خونه ولی دوس ندارم تو بشکنی
فقط بدون هر جای اون دنیا برم تو با منی
چیزی ندارم که بگم غیر از خداحافظ عزیز
اشکای نازنینتو به پای رفتنم نریز
یه دنیا حرف تو دلم اما نمیتونم بگم
چه فرقی داره وقتی که بدون تو باید برم
چیزی ندارم که بگم غیر از خداحافظ عزیز
اشکای نازنین تو به پای رفتنم نریز

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 19:19 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

مترسک گفت :

ای گندم تو گواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند، اما من عاشق پرنده ای شدم که سهمش از من گرسنگی بود...

 

     

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:59 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

 

گاهی پای کسی میمانی ....

که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......

فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای
....

پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...


که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....


لایک
....

 

دست همیشه برای زدن نیست ....

کار دست همیشه مشت شدن نیست .....


دست که فقط برای این کار ها نیست .....


گاهی دست میبخشد .....


نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....


گاهی چشمها به سوی دست توست .....


دستت را دست کم نگیر ........

 

 

 

 

 

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:51 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,

] [ 14:46 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود.

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

 

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ...!

 

 

 

 

 

[ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,

] [ 11:34 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

به شیطان گفتم: « لعنت بر شیطان »!

لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟»

پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می

گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت:

«مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی

 در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم

«پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد:

 «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام

 نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو

 را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه

کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری

آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم

آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز !!!

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,

] [ 18:27 ] [ ◄ پـــــ★ـــــســـرک ► ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه